نگارش هفتم -

فاطمه یوسفی

نگارش هفتم.

جواب صفحه ی ۴۶ نگارش به ۳ نفر که سریع جواب بدن معرکه میدم✨

جواب ها

جواب معرکه

در گذشته مرد فقیری زندگی می‌کرد که با کارگری در کارخانه‌ای امرار معاش می‌کرد. مرد فقیر همیشه حسرت ثروت صاحب کارخانه را می‌خورد. صاحب کارخانه به بیماری سختی مبتلا شد و زمان مرگش فرا رسید. از آنجا که صاحب کارخانه هیچ وارثی نداشت و مرد فقیر درستکار ترین شخص در کارخانه بود، صاحب کارخانه تصمیم گرفت تا کارخانه را به او بسپارد و راهی دیار باقی شود. مرد فقیر با وجود اینکه از مرگ صاحب کارخانه ناراحت شده بود، اما بسیار از تصمیم صاحب کارخانه خوشنود شد و از مدیریت کارخانه استقبال کرد. مدتی گذشت و مرد فقیر با مشکلات فراوان مدیریت کارخانه روبرو شد به طوری که گاهی از زندگی جدیدش خسته می‌شد و آرزو می‌کرد به زندگی ساده سابقش برگردد. روزی یکی از دوستان صمیمی مرد فقیر برای عرض تبریک نزد او آمد و به او تبریک گفت. اما مرد فقیر که از وضعیت پرتنش فعلی‌اش بسیار خسته بود، به او گفت: “ای رفیق بیچاره من، خوشبختی برای شماست. آن زمانی که کارگر کارخانه بودم فقط به فکر اندکی درآمد برای خانواده خودم بودم، ولی اکنون باید به فکر صدها کارگر باشم که هر کدامشان از من انتظارهای مختلفی دارند. معرکه یادت نره

سوالات مشابه